می ترسم

 می ترسم.

باور میکنی که گاه از تو می ترسم؟

تو مرا انقدر دوست داری که من می ترسم.

باور میکنی که گاه می ترسم از اینکه به چشمانم خیره می شوی؟

وهمیشه می ترسم از اینکه به چشمانت خیره شوم.

باور میکنی وقتی دستان سردم را میان دستانت گرما می بخشی می ترسم؟

باور میکنی وقتی برایم از عشق ابدی حرف می زنی می ترسم؟

و من همیشه می ترسم.


و وقتی می گویی دوستم داری می ترسم.

هر وقت که صدای گرفته ات را می شنوم انقدر می ترسم که نفسم به شماره می افتد.

 می ترسم و نمی دانم چرا.

 یادت می اید وقتی از ترس هایم برایت گفتم؟

و تو گفتی : یاد خواهی گرفت که چگونه نترس باشی.....من ان موقع هم ترسیدم.حتی می ترسم از اینکه دوستت بدارم.

بگذار اندکی بیشتر فکر کنم.......من تو را دوست دارم...پس دیگر از دوست داشتنت نمی ترسم؟

فکر می کنم که نترس بودن را یاد گرفته ام.......تو به من اموختی.

این هم روی هزاران هدیه ای که به قلبم دادی.

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:25 ب.ظ

bazam migam,...harf nadasht...eyyyyyyyyyyyyvallllllllllllllllllll
mehrnoushhhhhhhhhhhhhhhhh

پویان پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.pooyan3dmax.persianblog.com

خیلی قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد