من و تو



و به یاد آور روزی را که در کنار هم ،
زیر آن آفتاب سوزان ،
دستانمان را به هم پیوند زدیم ،
و لبانمان را به هم دوختیم ،
و چشمان من بارانی شدند ،
و آنوقت تو دانه دانه ،اشک هایم را بر چیدی ،
و به یادگار بردی.
نظرات 2 + ارسال نظر
شکوفه سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:45 ب.ظ

فوق العاده بود

فرهاد جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:15 ب.ظ

سلام دوست عزیز متنهای زیبا و با معنایست
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدند از نفیرم مرد زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تابگویم شرحه درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
سر من از ناله یمن دور نیست لیک چشم و گوش راان ور نیست ۶/۸ /۸۴ خوزستان تقدیم به دوست مهربانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد